معنی نیمه‌ چیزی

حل جدول

واژه پیشنهادی

نیمه چیزی

شقیقه

نصفه

فارسی به انگلیسی

نیمه‌

Half, Hemi-, Mid, Moiety, Partway, Quasi, Semi-


نیمه‌ خدا

Demigod


نیمه‌ خواب‌

Drowsy


نیمه‌ تمام‌

Halfway


نیمه‌ بیهوش‌

Semiconscious


نیمه‌ استوایی‌

Semitropical, Subtropical


نیمه‌ آشنایی‌

Nodding Acquaintance


نیمه‌ بیکار

Underemployed, Underemployment

لغت نامه دهخدا

چیزی

چیزی. (اِخ) رجوع به طایفه ملکشاهی شود.

چیزی. (اِ) (مرکب از چیز + ی) شی ٔ. || کمی. قدری. مقداری. و چون با عدد بکار رود مترادف با عدد مجهول «اند» افتد؛ یعنی مبلغ یا مقدار یا مقداری بیشتر: کوه قارن ناحیتی است که مر او را ده هزار و چیزی ده است. (حدود العالم). گفت دهاقین را سخنان حکمت باشد ما را از آن چیزی بگوی. (تاریخ سیستان).
- چیزی شدن، عنوانی یافتن. موجودیت یافتن. اهمیت و اعتبار گرفتن:
هیچکس از پیش خود چیزی نشد
هیچ آهن خنجر تیزی نشد
هیچ حلوائی نشد استادکار
تا که شاگرد شکرریزی نشد.
؟

فارسی به عربی

چیزی

شیء

فارسی به ایتالیایی

چیزی

qualcosa

فارسی به آلمانی

چیزی

Etwas, Irgendetwas

معادل ابجد

نیمه‌ چیزی

135

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری